سرانجام گسستگان از مسیر هدایت

آمار مطالب

کل مطالب : 182
کل نظرات : 1

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


** ** ***** *****
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمود جلیلی مرودشتی
تاریخ : جمعه 11 آذر 1390
نظرات

نحوه ی ملاقات فرزدق با امام حسین(ع)
از مهم ترین ملاقات های اباعبدالله الحسین(ع) در منزل صفاح با فرزدق شاعر است. (صفاح منزل چهارم، صفاح کناره و حاشیه کوه است. معلوم می شود که این ناحیه در دامنه ی کوه قرار دارد.) این چهره ی آشنای ادبیات عرب شگفت زده از حرکت و شتاب امام می پرسد: «ای فرزند پیامبر! با این شتاب چرا و کجا؟»
معلوم است که فرزدق دریافته است که امام پیش از پایان مراسم حج سفر آغاز کرده است. امام پاسخ می دهد: «لولم اعجل لأخِذت؛ اگر شتاب نمی کردم، دستگیر و گرفتارم می کردند.» سکوت فرزدق گواه درک موقعیّت مکّه، تدبیر امام و سیاست اموی است.
امام می پرسد: «مردم کوفه چگونه اند؟ (امام در تمام راه از مسافران و بیابان نوردانی که از کوفه می آیند، این پرسش را مطرح می کند.) فرزدق در پاسخ کوتاه و هوشمندانه و تحلیل گرانه ای می گوید: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک؛ دل های مردم با تو و شمشیرهایشان بر توست.»
امام لحظه ای سکوت می کند و آن گاه می فرماید: «بعد الامر و الله یفعل ما یشاء و کل یوم ربّنا فی شأن ان نزل القضاء بما نحبُّ فبحمد الله علی نعمائه و هو المستعان فی اداء الشکر و ان حال القضاء دون الرّجا فلم تبعد مَن کان الحق نیته و التقوی سریرته؛ خدا هرچه بخواهد انجام می دهد، پروردگار ما هر روز در شأن و کار تازه ای است. اگر قضا و اراده ی الهی همان باشد که ما می خواهیم و می طلبیم، او را بر نعمت و داده اش سپاس می گوییم. (اگر قضای الهی مطابق خواسته ی ما باشد، سپاس گزار خواهیم بود) و او یاور ما در سپاس گزاری خواهد بود. اما اگر میان ما و خواسته ها و آرزوهایمان قضای الهی فاصله افکند (به آرزوهایمان نرسیم) آن که حق انگیزه و تقوا روش و بینش و سیرت او باشد، از حقیقت فاصله نخواهد گرفت.»
فرزدق پس از طرح پرسش های خویش در زمینه ی نذر و مناسک حج از امام جدا شد و به جایگاهی رفت که عبدالله بن عمروعاص بود. درنگ او در سراپرده ی عبدالله آن قدر بود که کاروانی از کوفه رسید و فرزدق در پی کاروان افتاد و از حسین(ع) پرسید و خبر شهادت امام را از کاروان شنید و گفت: لعنت بر عبدالله بن عمروعاص.
ملاقات فرزدق را در منزل زباله، حزیمیه و شقوق و تنعیم هم نوشته اند.
این بیت شعر را نیز به فرزدق نسبت داده اند:
لقیتُ الحسین بارض الصفاح علیه الیلامق و الدّرق
حسین(ع) را در سرزمین صفاح دیدار کردم که قبایی بر تن و سپری بر دوش افکنده داشت
وقایع زندگی وی در زمان دیگر امامان
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام حسین (ع) دانسته و به خاطر قصیده اش از وی به نیکی یاد کرده است. فرزدق قصیده ای که به میمیه فرزدق مشهور است در وصف امام سجاد(ع) و خاندان عصمت و طهارت ائمه سروده است که کمتر کتاب ادبی و تاریخی وجود دارد که این قصیده را ذکر نکرده باشد که این به دو دلیل می باشد: ۱- زیرا این قصیده در وصف مقام بلند ولایت و امامت می باشد در نتیجه در بین مسلمین و شیعیان جایگاه رفیعی دارد. ۲- دلالت بر جرأت و شهامت فرزدق در دفاع از اهل بیت(ع) دارد آن هم در حضور حاکم ظالم.
سبب سرودن قصیده
هنگام موسم حج هشام بن عبدالملک برادر ولید بن عبدالملک قصد حج نمودند و با جماعتی وارد مسجدالحرام شدند هشام قصد کرد که برای استلام حجرالاسود جلو رود و آن را ببوسد امّا به دلیل ازدحام مردم ممکن نشد پس به ناچار به کناری رفت تا شاید از انبوه جمعیّت کاسته شود همین گونه نظاره گر طواف مردم بود در این زمان امام سجّاد(ع) نیز وارد شدند و قصد استلام نمودند. همین که ایشان تشریف آوردند انبوه جمعیت شکافته شد و مردم راه را برای امام سجّاد(ع) باز نمودند تا ایشان با کمال احترام نزدیک حجرالاسود رسیدند. در این شرایط یکی از همراهان هشام از او پرسید چه کسی است که مردم چنین به او احترام نمودند؟ هشام خود را به تجاهل زد و گفت: «انا لا اعرفه؛ من او را نمی شناسم،» در این هنگام فرزدق که حضور داشت ندا داد: «انا اعرفه؛ من او را می شناسم.» و فی البداهه قصیده ای در مدح آن حضرت سرود که این قصیده ی بسیار زیبا او را جاودان نمود. این قصیده حدود ۳۱ بیت دارد.
قصیده فرزدق در مدح امام سجاد(ع)
۱- هذا الّذی یَعرَفُ البَطحَاءُ و طَأتَهُ وَالبَیتُ یَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَالحَرمُ
۲- هذا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمُ هذا التَّقِیُّ اَلنَّقِیُّ الطاهِرُ العَلَمَ
۳- هذا علیُّ رَسول اللهِ والدُهُ اَمسَت بنورِهداهُ تَهتَدی الظُلَمُ
۴- اذا رَأتهُ قریشُ قالَ قائلهُم الی مکارم هذا ینتهی الکرمُ
۵- یَنمَی الی ذُروَة العَزالَتی قَصُرَت عن نَیلَها عُرب الاسلامُ و العَجَمُ
۱- این کسی است که بطحاء جای پایش را می شناسد و حرم و بیرون حرم بدو آشناست.
۲- این پسر بهترین بندگان خداست این پرهیزگار، گزیده، پاک ، نشانه و راهنماست.
۳- این علی است که پدرش رسول الله می باشد و با نور هدایتش تاریکی و ظلمت هدایت می شود.
۴- چون قریش او را بیند، گوید: جوانمردی تا درگاه او راه پوید.
۵- وی عزّت را در حدّ بالای خویش رشد داده و عرب و عجم را به وسیله اسلام برتری بخشیده است.
۶- یَکادُ یُمسِکُهُ عِرفان راحَتِهِ رُکنُ الحطیمِ اذا ما جاءَ یَستَلِمُ
۷- اَیُّ القبائلُ لَست فی رِقابِهِم لِاُوَّلیَّـةِ هذا اَولَهُ النِعَمُ
۸- یُغضِیِ حیاءً و یغضی من مَهابَتهٍ فلا یُکَلَّمُ اِلّا حین حینَ یَبتَسَمُ
۹- فی کَفِّهِ خَیزُران ریحُه عَبقٌ مِن کفِّ اَروَعَ فی عرنینه شَمَمُ
۱۰- ینشقُ نورالهدی من نور طلعَته کالشَّمسِ یَنجابُ عن اشراقها الظُّلَمُ
۶- چون برای سودن رکن حطیم (حجرالاسود) آید با شناسایی که بدو دارد خواهد که دست او را وانگذارد و حجرالاسود مایل به لمس دستان اوست.
۷- کدام قبیله ای است که طوق نعمت او یا پدران او در گردنش نیست؟
۸- دیده ها از هیبت او فروخوابد و او دیده از شرم فرو خفته دارد، با او سخن نگوید، مگر گاهی که لبخند به لب آرد.
۹- در دستش عصایی از خیزران است که بوی خوش آن دمان است. بیننده را به شگفت آرد، از زیبایی و تناسبی که در چهره دارد.
۱۰- پرده ی ظلمت، از نور جبین او می درد، چنانکه درخشیدن خورشید تاریکی ها را می برد.
۱۱- مُشتقَّهُ مِن رَسولِ اللهِ نَبعَتُهُ طابَت عناصرهُ و الخِیمُ و الشَّیَمُ
۱۲- مَن جَدُّهُ دانَ فضلُ الانبیاءِ لَهُ وَ فَضلُ اُمَّتِهِ دانَتِ لهُ الاُمَمُ
۱۳- هذا ابنُ فاطمه ان کنتَ جاهلُهُ بِجَدّهِ انبیاءُ اللهِ قَد خُتِمُوا
۱۴- اللهُ شَرَّفهُ قَدراً وَ اَعظَمَهُ جَرَی بِذاکَ له فی لَوحِهِ القَلَمُ
۱۵- کِلتَا یَدَیهِ غیاثٌ عمَّ نفعُهُما یُستَوکِفانِ وَ لایَعرُرهُما العَدَمُ
۱۱- نهال او رسته از بوستان نبوت است، پاک نژاد است و پاکیزه خوی و سیرت است.
۱۲- کسی که پیامبران فضیلت جدّ او را گردن نهادند، و امّت او از دیگر امّتان پیش افتادند.
۱۳- اگر او را نمی شناسی! او فرزند فاطمه است که جدّ او بر صحیفه ی پیامبران مهر قبول است.
۱۴- از دیرزمان خدا او را شریف و بزرگ آفریده و قلم در لوح، این شرف و بزرگی را نگاشته است.
۱۵- دو دست او باران ریزان است که به سود همگان است از آن بخشش خواهند و بخشش اش بی پایان است.
۱۶- سَهلُ الخَلیفهِ لا تُخشی بوادِرُهُ یَزینُه اُثنانِ حُسنُ الخُلق و الشَّمیم
۱۷- الیثُ اهوَنُ منهُ حین تَغضِبه و الموتُ اَسِرُ مِنهُ حینَ یَهتَضمُ
۱۸- حَمّالُ انقالِ اقوامٍ اذا فدخَوا حُلوُا الشّمایلِ تَحلُو عِندهُ نَعَمُ
۱۹- لا یُخلفُ الوعدَ میمونِ نَقَیتُه رَجَبَ الفَناء اریب حینَ یَعتَدمُ
۲۰- ما قالَ لا قَطُّ الاّ فی تَشَهُّدِهِ لَو لا التشهُّد کانَت لاؤهُ نَعَمُ
۱۶- نرم خویی است که کسی از او نترسیده، دو چیز زینت اوست خلق نیکو و خوی پسندیده.
۱۷- هنگامی که او خشمگین شود شیر در مقابلش خوار و سرشکسته است و مرگ در هنگام خشم او آسان تر است.
۱۸- مردم مصیبت دیده را یار و غمخوار است نیکو سرشتی که آری گفتن نزد او شیرین ترین گفتار است.
۱۹- به جهت مبارکی و پاکی هرگز خلف وعده نمی کند و فنا و نیستی را وسعت می بخشد زمانی که سخت می شود.
۲۰- لفظ «لا» بر زبان نیارد مگر هنگام تشهد اگر برای تشهد نبود «لا»ی او «نعم» بود.
۲۱- عَمَّ البَرّیَهِ بالاحسانِ وَ انقَشَتَ عَنها الغمامه و الاملاقُ و العَدَمُ
۲۲- مِن مَعشَرُ حُبَّهُم دینٌ و بُغضُهُمُ کُفرٌ وَ قُربُهُم مَنجا وَ مُعتَصَمُ
۲۳- اِن عُدَّ اهلُ التُّقی کانُوا ائمّتُهُم او قیلَ من خیرُ خَلقِ الله قیلَ هُمُ
۲۴- لا یَستَطیعُ جوادٌ بَعدَ غایَتهُم و لا یُدانیهمُ قومٌ و ان کَرَموا
۲۵- هُمُ الغُیُوثُ اذا ما ازمهٌ اَزَمَت وَ الاُسدُ اُسدُ الثّری و الناسُ محتَرَمُ
۲۱- آفریدگان را مشمول عنایت فرمود تا تیرگی فقر و ناداری را از آنان زدود.
۲۲- از خاندانی است که دوستی آنان دین و دشمنی ایشان گمراهی است. نزدیکی به آنها پناهگاه از افتادن در تباهی است.
۲۳- اگر پرهیزگاران به شمار آرند آنان برایشان مهترانند. اگر بگویند بهترین خلق خدا چه کسانی هستند؟ گویند آنانند.
۲۴- هیچ بخشنده ای برابری با آنان نتواند، و هیچ کس را میسّر نشود که خود را در بزرگی به آنان رساند.
۲۵- در خشکسالی باران ریزاننده اند و در میدان کارزاران شیران درنده اند
۲۶- لا یقبِضُ العُسرَ بَسَطا مِن اکفُهُم سِیّانِ ذلکَ اِن ترَوُا و ان عَدِمُوا
۲۷- مُقَدَّمُ بعدَ ذکر اللهِ ذکرهُمُ فی کُلِّ بَدوٍ و مَختومٍ بِهِ الکَلِمُ
۲۸- یَأبی لَهُم اَن یَحِلَ الذُّمُ ساحَتَهُم خیمٌ کریمٌ و اَیدٍ بالنّدَیَ هَضَمُ
۲۹- یَستَدفَعُ السُوءَ و البَلوی بِحُبِّهِمُ وَ یَستقیمُ بِهِ الاحسانُ النِّعمُ
۳۰- فَلَیسَ قولکَ من هذا بضائِرِه اَلعَربُ تعرفُ مَنَ انکَرَت و العَجَمُ
۳۱- من یعرفُ الله یعرفُ اَوَّلیَّه ذا فَالدِّینُ من بیتِ هذا نَالَهُ الاُمَمُ
۲۶- در تنگدستی با فراخ دستی می بخشند، برای آنان یکسان است که بی نیاز باشند یا مستمند.
۲۷- در آغاز و پایان هر سخنی که در دهان است، پس از نام خدا نام این خاندان است.
۲۸- ذم و نکوهش به ساحت آنان هرگز راهی ندارد آنان بزرگوارانی هستند که همواره دستان بخشنده ای دارند.
۲۹- دوستی آنان بازدارنده ی شر و نقمت است و موجب زیادت احسان و نعمت است.
۳۰- این که گویی این کیست؟ به او زیانی نمی رسد، آن را که تو نشناخته گرفتی عرب و عجم می شناسد.
۳۱- کسی که خدا را می شناسد پدران او را می شناسد که دین مردمان از این خاندان برقرار است.
مامقانی به نقل خرائج می نویسد: فرزدق پس از سرودن این قصیده مدت ها زندانی شده و به فرمان هشام محکوم به مرگ گردید.
فرزدق شرایط دشوار خود را به امام علی بن الحسین(ع) رسانید و آن حضرت برای نجات او دعا کرد. فرزدق پس از آزادی به حضور امام(ع) رسید. امام سجاد(ع) فرمودند: ما اهل بیت چیزی را که دادیم پس نمی گیریم و در نتیجه او قبول کرد و امام(ع) برای او دعا فرمود. قصیده فرزدق در منابع تاریخی و ادبی بسیار مشهور شده است تا جایی که جامی شاعر قرن نهم که خود در زمره مفسران و فقیهان و ادیبان عصر خویش بود شعر فرزدق را به فارسی گردانید و تمامی واقعه و نکات تاریخی پیرامون این قصیده را نیز به نظم کشیده است تا پایان قصیده و زندانی شدن او همه در این قصیده به دست جامی شاعر پارسی برگردان شده است. این قصیده در سلسله الذهب جامی است. این قصیده از شاهکارهای شعر عربی است که فی البداهه سروده شده و رمز جاودانی آن ولایی بودن آن است که زمزمه بسیاری از خطیبان و مداحان گردیده است.
امّا سرانجام فرزدق در سال ۱۱۰ هـ.ق در بصره در حالی که سنّ اش نزدیک به صد سال بود وفات یافت.

طرماح بن عدی
نسب: از نوادگان حاتم طایی و از قبیله ی طیّ بوده و بعضی منابع تاریخی او را فرزند حکیم (حاکم) ذکر کرده اند. (از پاره ای تواریخ نقل شده که طرماح در خدمت امام بود و به همراه آن حضرت می آمد، در راه که می آمدند امام حسین(ع) فرمودند: آیا کسی هست که راه را بلد باشد؟ طرماح نزدیک آمده و عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا(ص) من این راه را بلد هستم و امام حسین(ع) به او فرمودند پیش برو و طرماح جلو رفت از این روایت استفاده می شود که طرماح فرزند عدی بن حاتم طایی و از قبیله طی بوده ولی از روایات دیگری که در احوالات عدی بن حاتم ذکر شده استفاده می شود که عدی بن حاتم جز سه پسر به نام های طریف و طرفه و مطرف نداشته و به همین خاطر او را به ابوالطرفا گفته اند و آن هر سه نیز در جنگ های صفّین و جمل در رکاب علی(ع) شهید شدند و همین جریان سبب شده بود که پس از شهادت علی(ع) مورد شماتت معاویه و هوا خواهان بنی امیّه قرار گیرد و هنگامی که معاویه از او پرسید: پسرانت چه شدند؟ پاسخ داد: کشته شدند و معاویه برای اینکه او را شماتت کرده باشد و دلش را به درد آورد گفت: «ما انصفک ابن ابیطالب ان قتل بنوک و بقی له بنوه» «پسر ابی طالب از روی انصاف با تو رفتار نکرد که پسران تو را به کشتن داد و پسران خودش زنده ماندند» عدی بن حاتم که از شیفتگان امیرالمؤمنین(ع) و فدائیان آن حضرت بود با دلی سوخته پاسخش داد: «ما انصفک علیاً اذ قتل و بقیت» «این من هستم که با علی از روی انصاف رفتار نکردم که او به شهادت رسید و من هنوز زنده ام» و در پاره ای از روایات فرزند دیگری نیز به نام محمّد برای او نوشته اند که او نیز در جنگ صفّین شهید شد و به هر صورت از این روایات معلوم می شود که عدی بن حاتم فرزندی به نام طرماح نداشته و از این رو ممکن است این عدی که پدر طرماح بوده شخص دیگری غیر از عدی بن حاتم بوده باشد.) طرماح از یاران علی بن ابیطالب و محبین اهل بیت و حضرت اباعبدالله در کوفه بود. بزرگ قبیله اش بود و بسیار شجاع و سخنور و شاعر و بنا به گفته شیخ طوسی و بیشتر مورخین او پیام امام علی را نزد معاویه برد و در مجلس معاویه به مدح امام علی(ع) و خاندان نبوت پرداخت و با او و طرفدارانش بحث و گفتگو کرد و شجاعانه همه آنها را خوار و حقیر کرد.
عملکرد وی در قیام امام حسین (علیه السلام): در ماجرای قیام امام حسین(ع) طرماح همراه ۴ نفر دیگر از یاران آن حضرت مخفیانه از کوفه خارج شدند تا از بیراهه بروند و به امام حسین(ع) ملحق شوند طرماح راهنمای آنها بود زیرا راه های فرعی و بیراهه را می دانست او در طول راه این اشعار را برای شتر ها می خواند:
یا ناقتی لا تذعری من زجری وا مضی نبا قبل طلوع الفجر
بخیر رکبان و خیر سفر حی تحلّی بکریم النّجر
الماجد الحرّ الرّحیب الصدر اتی به الله لخیر امرٍ
ثمّه ابقاهُ بقاء الدّهر
ای ناقه من از فشار من ناراحت مباش و قبل از طلوع فجر ما را حرکت بده، بهترین سوارانت را در بهترین سفر به مردی برسان که آقایی و کرامت در سرشت و نژاد اوست، آقاست و آزادمرد و دارای سعه ی صدر که خداوند او را برای انجام بهترین امور به اینجا رسانده است.
طرماح و دوستانش در منطقه ی عذیب هجانات با امام حسین(ع) مواجه شد.
(عذیب هجانات: منزل بیست و سوم، سرزمینی میان قادسیه و مغیثه که تا قادسیه چهار میل فاصله دارد و تا مغیثه سی و دو میل.)
عذیب یعنی آب پاکیزه و گوارا و هجانات جمع هجان یعنی شتر نجیب و برگزیده است این سرزمین متعلّق به بنی تمیم و از منازل حج از سمت کوفه محسوب می شده است.
امام در روز دوشنبه بیست و هشتم ذی الحجه مطابق با هشتم مهر ماه به این وادی رسید. در عذیب آب و برکه و چاه، خانه و قصر و مسجد بود و پاسگاهی که محل نگاهبانی برای ایرانیان بوده است. نعمان بن مقدر در این محل چراگاه اسبان ساخته بود. )
طرماح دید حرّبن یزید ریاحی با سپاه هزار نفری در مقابل امام قرار گرفته است او با دیدن این صحنه دچار احساسات شد و خواست امام(ع) را از راه خود منصرف کند لذا سخنانی به این مضمون گفت: «ای پسر رسول خدا به خدا این عده ای که همراه تو هستند زیاد نیستند اگر تنها همین گروه که تو را محاصره کرده اند (حرّ و سپاهیانش) با تو بجنگند برای شکست دادن و کشتن تو کافی خواهند بود من قبل از خروج از کوفه در اطراف شهر دیدم که همه برای نبرد با تو مجهز شده اند تو را به خدا سوگند می دهم که حتی یک وجب هم به سوی آنان جلو نرو! اگر می خواهی در جایی فرود بیایی تا چاره ای بیندیشی، بیا تا تو را به کوه «اجأ» ببرم، به خدا سوگند این کوه سنگر ما بوده و سالیانی است که ما را از دست پادشاهان حفظ کرده است بیا تا سوی قبیله ی طی در کوه اجأ و سلما ببرم ده روز نخواهد گذشت که مردان آن قبیله، سواره و پیاده نزد تو آیند اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد من با تو عهد می کنم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر زنند و تا زنده باشند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.» امام حسین(ع) بر او دعا کرد و فرمود: خداوند به تو و قبیله ات جزای خیر دهد ما و این گروه (سپاه حرّ) پیمانی بسته ایم که نمی توانیم بازگردیم و نمی دانیم که عاقبت این کار به کجا می رسد.
از اینجا به بعد روایات گوناگونی وجود دارد بیشتر مورخین می گویند: طرماح از امام اجازه گرفت تا آذوقه ای را که از کوفه آورده بود به خانواده اش برساند و سپس برگردد و به امام ملحق شود ولی زمانی برگشت که در بین راه «سماعه بن بدر» خبر کشته شدن حسین را به او داد و از این بی توفیقی متأثر شد و به دیار خود بازگشت امّا در برخی تاریخ نگاران می گویند او با امام حسین(ع) به سرزمین کربلا وارد شد و روز عاشورا از امام اجازه گرفت به میدان رفت، عده ی زیادی را کشت آنگاه از بالای اسبش به زمین افتاد و کوفیان محاصره اش کردند و او را کشتند. عده ای نیز معتقدند او از همان بین راه به امام ملحق شد و به کربلا آمد و روز عاشورا برای یاری آن حضرت به میدان رفت و جنگید و عده زیادی (۷۰ نفر) را کشت و عده ای را مجروح کرد سپس از اسب به زمین افتاد و نیمه جان بود که گروهی از افراد قبیله اش او را بیرون بردند و زخم های او را معالجه کردند بعد نزد ابن زیاد شفاعتش را کردند بنابراین روز عاشورا شهید نشد.
در چند روایت آمده که او همراه امام حسین(ع) به کربلا آمد و جنگ کرد و به لشکر کوفه حمله کرد و سی نفر از آنها را به هلاکت رسانید و پس از آن اسب وی به سر درآمد و او را به زمین افکند در این وقت لشکریان عمرسعد اطراف او را گرفته و سرش را بریدند.
و از برخی مقاتل داستانی از مشاهدات او در شب یازدهم نقل شده که می گوید: میان کشتگان بودم و جراحاتی به من رسیده بود و اگر قسم بخورم دروغ نگفته ام که خواب نبودم، سپس می گوید: بیست سوار را دیدم که آمدند و جامه های سفید بر تن داشتند و بوی مشک و عنبر از آنها استشمام می شد چون نزدیک بدن ابی عبدالله(ع) رسیدند یک تن از ایشان بیامد و آن بدن را نشانید و با دست اشاره به کوفه کرد و سر مطهر را آورد و بر بدن پیوست داد و به او گفت: «بنی قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک» «ای فرزند من تو را کشتند آیا تو را نشناختند و از آب تو را منع کردند.»
عبیدالله حُر جعفی
نسبت: عبیدالله بن حر مجمع بن خزیم جعفی از اشراف کوفه، شاعری سخنور و سواری شجاع از قبیله ی مذحج بود.
افکار او: وی از اصحاب عثمان بن عفان است به عبارتی عثمانی العقیده بود و در جنگ قادسیه شرکت داشت و بعد از علم شدن پیراهن عثمان نسبت به اهل بیت بدبین شد و پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفّین با او بود و علیه علی(ع) و به نفع معاویه جنگید و پیش معاویه بود تا علی(ع) به شهادت رسید آن گاه به کوفه نقل مکان کرد.
ابن اثیر در کامل جلد ۴ نوشته است وی مدتی در شام توقف کرد و به سراغ همسرش نرفت چون توقفش به درازا کشید، برادرش ، همسروی را به ازدواج عکرمه بن خبیض درآورد وقتی که عبیدالله از این عمل آگاه شد ،آمد و بر ضد عکرمه نزد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب شکایت کرد امیرالمؤمنین به او فرمود: «ظاهرت علینا عدّونا» تو از طرفداران دشمنان مایی؟!
ابن حرّ گفت: آیا عدالت تو مانع از رسیدگی به شکایت من می باشد؟ علی(ع) فرمود: خیر، پس از آن امیرالمؤمنین زن ابن حرّ را که آبستن بود از عکرمه گرفت و نزد فرد مطمئنی گذاشت تا پس ار وضع حمل بچه را به عکرمه بدهد و زن را به عبیدالله برگرداند عبیدالله مجدداً به شام برگشت و همان جا ماند تا امیرالمؤمنین شهید شد.
عملکرد وی در قیام امام حسین علیه السلام:
کاروان امام به منزل بنی مقاتل رسید(در این محل قصری بود متعلّق به مقاتل بن حسّان بن ثعلبه که میان عین التّمر و قطقطانه قرار داشت. در نزدیکی قصر ارتفاعی کوتاه و تپه مانند بوده است که مسجد و بناهای دیگری در اطراف آن بوده و تنها بقایای آن ها، نگاه رهگذران را به خود می خوانده است. بیست و پنجمین منزلی که امام به آن رسید.) ناگهان از دور دست این منزل، خیمه ای شکوهمند و اشرافی و افراشته پیدا شد همه کنجکاوانه به آن نگریستند. امام پرسید: این خرگاه کیست؟ گفتند: خیمه عبیدالله بن حر جعفی، اباعبدالله همین که دریافت خرگاه از آن عبیدالله بن حر جعفی است، حجاج بن مسروق جعفی را که هم قبیله او بود، فرستاد تا او را به یاری و همراهی دعوت کند.
عبیدالله از حجاج پرسید: حسین برای چه کاری مرا می طلبد؟ گفت: برای یاری و فداکاری و دفاع از راه و آرمان او.
عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون آمدم تا از قاتلان او نباشم، اهل کوفه دنیای فانی را به نعم جاودانی برگزیده اند و محبت اهل بیت رابه عطای ابن زیاد داده اند، من نه سر همراهی با آنان داشتم و نه مخالف بودم. هجرت کردم و کناره گرفتم تا خدای چه خواهد و تقدیر چه باشد.
حجاج بن مسروق بازگشت و ماجرا را با امام باز گفت و امام تصمیم گرفت که خود با عبیدالله دیدار کند. امام برخاست و حرکت کرد به سراپرده فرزند حرّ جعفی رسید،او به استقبال آمد. امام فرمود: ای مرد! تو گناهکار و خطا کاری و خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد، اگر توبه نکنی و مرا یاری نکنی، جدّ من در برابر خدای بزرگ شفیع تو نخواهد بود. من فرزند رسول خدایم مردم شهر شما نامه نوشتند و وعده ی یاری و کمک دادند و اینک شرایط دیگر گونه شده است.
عبیدالله گفت: ای فرزند پیامبر، به خدا سوگند، اگر یاریت کنم نخستین کسی باشم که پیش رویت کشته شوم اما این اسب من ملجمه (ملحقه) و شمشیر و غلامان را بگیر به خدا سوگند، هیچ چیزی را با این اسب طلب نکردم، مگر اینکه بدان رسیدم و با این شمشیر بر هیچ کس ننواختم، مگر آنکه مرگ را چشید.
امام فرمود: من یاری تو را خواستم، نه در اسبت و نه در خودت خیری نیست! (نیازی ندارم) و سپس این آیه را خواند: و ما کنتُ متخذ المضلین عضداً؛ از افراد گمراه یاری و نیرو نمی گیرم. آن گاه فرمود: اینک که یاریم نمی کنی از اینجا دور شو تا صدای مظلومیت مرا نشنوی. من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس صدای مظلومیت خانواده ام را بشنود و یاری نکند، خداوند به رو، در آتش جهنّم و عذابش درافکند.
پس از آن امام او را رها کرد و به بارگاه خود بازگشت و شبانه سیر و سفر نمود.
عاقبت
مورخان نوشته اند: عبیدالله پس از حادثه ی عاشورا پیوسته دریغ می خورد که چرا چنان توفیق بزرگی را از دست داد و شعرهایی در این باره به او نسبت داده اند در اشعار او سوزش این افسوس را می توان یافت. از اوست که سروده است:
فیالک حسرۀً نادمتُ حیاً تردُّد بین حلقی و التراقی
حسین حین یَطُلب بذل نصری علی اهل الضلالۀ و النفاق
و لوانی او اسیه بنفسی لنلت کرامۀ یوم التلاق
مع ابن المصطفی نفسی فداه تولی ثم ودّع بانطلاق
فقد فاز الاولی نصروا حسیناً و خاب الآخرون الی النفاق
- تا زنده ام، حسرت و نامرادی بر من باد، حسرتی که فضای سینه ام را پر کرده است.
- وقتی که حسین(ع) از من در برابر دشمنان و نامردمان یاری خواست (در آن روز امام از او خواست بازگشتی به خود داشته باشد تا تمام گناهان و ناروایی های جانش از بین برود و محو شود.)
- اگر من جانم را فدایش می کردم، در روز بازپسین پیروزمند و کامروا بودم.
- روزی که با پسر پیامبر وداع کردم، وای بر آن روز!
- آنان که حسین(ع) را یاری کردند، نیک بخت بودند و آنان که از او روی گرداندند و رهایش کردند، چند چهره و منافق بودند.
گویند این اشعار به گوش عبیدالله بن زیاد رسید و او را خواند او پس از چند روزی، نزد ابن زیاد آمد عبیدالله بن زیاد او را به خاطر نبودنش سرزنش کرد و متهمش کرد که در سپاه حسین(ع) می جنگیده است او پاسخ داد اگر در کنار حسین(ع) بودم، دیده می شدم آن گاه بیرون رفت ابن زیاد در پی او فرستاد امتناع ورزید و به جایی در کنار شط فرات رفت و جمعی پیرامونش گرد آمدند. مختار به عبیدالله بن حُر جعفی چنین نوشت: «تو به خاطر خشمت از ماجرای حسین خروج کردی، ما هم از آن ماجرا خشمگین ایم و برای خون خواهی از او آماده شده ایم پس برای این کار به ما کمک کن.»
عبیدالله پاسخ مختار را نداد. مختار هم خانه ی جعفی را در کوفه ویران نمود. وقتی مصعب بن زبیر آمد، عبیدالله با نیروهایش به وی پیوست و در جنگ علیه مختار ثقفی با مصعب بود. بعداً مصعب ترسید که عبیدالله مخالف او شود لذا او را زندانی کرد پس از مدتی با شفاعت چند تن از مذحجیان او را آزاد نمود. عبیدالله کینه ی مصعب را به دل گرفت و در حالی که ۳۰۰ جنگجو همراه او بودند، تکریت را گرفت و به سوی کوفه تاخت، مصعب در کار او واماند، سپس در یک درگیری همراهانش از اطراف او پراکنده شدند و ترسید که اسیر شود لذا خودش را در فرات انداخت و غرق شد این اتّفاق به سال ۶۸ هجری بود.
اما نقل های دیگری از نحوه ی مرگ عبیدالله بن حُر جعفی گفته شده چنان که در انساب الاشراف آمده قاتلش عبیدالله بن عباس سلمی بود.
یا در تاریخ کامل ابن اثیر چنین آمده :
دنباله ی داستان این عبیدالله بن حرسبی شگفت است او رفت و نهان شد و روزی که سرهای امام حسین(ع) و یارانش را همراه اسیران به درون کوفه آوردند به این شهر درآمد چون سرهای بریده را با اسیران دید ناگاه تکانی خورد و از خواب فراموشی بیدار شد، با آه و افسوس گفت: ای دریغ اگر آن روز فراخوان حسین را پاسخ گفته بودم امروز مانند این نیک بختان، سر من هم بر فراز نیزه می بود. آنگاه گفت:
فیالک حسرۀ مادمتُ حیا تردد بین صدری و التراقی
حسین حین یطلب نصر مثلی علی اهل العداوۀ و الشقاق
غداۀ یقولُ لی بالقصر قولاً انفر کنا و تزمع بالفراق
لقد فاز الاولی نصوا حسینا و خاب الاخرون ذو و النفاق
یعنی: ای دریغ از آن افسوسی که تا زنده هستم، در میان سینه تا گلوگاهم رفت و آمد همی کند آن دم که چون حسین کسی از چون منی در برابر دشمنان و بیدادگران یاری می جست آن بامداد که در قصر به من گفت: ای دوست، آیا از ما دور می شوی؟ آیا آهنگ جدایی داری؟ خوش بخت شدند آن بزرگوارانی که حسین(ع) را یاری کردند و شوربخت گشتند آن دورویانی که دست از یاری او بداشتند.
سرانجام وی در یکی از جنبش های مردمی در برابر امویان، ساغر جانبازی نوشید.
همچنین در نفس المهموم آمده :
شیخ جعفر بن محمّد بن نما در رساله شیخ الثار در احوال مختار گوید: عبیدالله بن حُر بن مجمع بن خزیم جعفی از اشراف کوفه بود و حسین(ع) نزد او آمد و به خروج با خود دعوت فرمود او اجابت نکرد و پشیمان شد چنان که نزدیک بود از غایت اندوه جانش از تن به در رود و این اشعار گفت: فیالک حسرۀ الی آخر…
پس از آن گوید: عبیدالله بن حُر از یاران مختار شد و با ابراهیم اشتر به حرب عبیدالله بن زیاد رفت و ابن اشتر خروج او را با خود ناخوش داشت و با مختار می گفت: می ترسم وقت حاجت با من غدر کند مختار گفت: با او نیکی نمای و چشم او را پر کن به مال. و ابراهیم با عبیدالله بن حُر بیرون رفت تا در تکریت فرود آمد و بفرمود خراج آن ناحیت بگرفتند و میان همراهان قسمت کرد و برای عبیدالله بن حُر جعفی پنج هزار درهم فرستاد او برآشفت و گفت: ابراهیم اشتر خود ده هزار درهم برگرفته است و حُر پدرم کمتر نبود از مالک اشتر پدر او پس ابراهیم سوگند یاد کرد که بیش از او برنداشتم و همان مال را که برای خود برداشته بود برای او فرستاد باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهد او بشکست و قرای اطراف کوفه را غارت کرد و عمّال مختار را بکشت و اموال آنجا را برگرفت و به بصره نزد مصعب بن زبیر رفت و مختار فرستاد خانه او را ویران ساختند.
پس از آن عبیدالله همچنان دریغ می خورد که چرا از اصحاب حسین(ع) نشد و او را یاری نکرد و بعد از آن چرا از پیروی مختار سر باز زد و در این باره گوید:
و لمّا دعی المختار للثارا قبلت کتائب من اشیاء آل محمّد
و قد لبسوا فوق الدّروع قلوبهم و خاضوا بحار الموت فی کلّ مشهد
هم نصروا سبط النّبی و رهطه و دانو باخذ الثار من کل ملحد
قماز و ابجنات النعیم و طیبها و ذلک خیرٌ من لجین و عسجد
و لو اننی یوم الهیاج لدی الوعی لاعملت حد المشرفیّ المهنّد
فوا اسفا ان لم اکن من حماته فاقتل فیهم کل باغ و معتمد
معنی: چون مختار برای خون خواهی دعوت کرد لشگرهایی از پیروان آل محمّد(ع) به او روی آوردند که دل های خود را بر روی زره پوشیده بودند و در دریاهای مرگ در هر جنگ فرو می رفتند، ایشان یاری کردند پسر دختر پیغمبر و کسان او را و دینشان این بود که از هر ملحدی خون او را بخواهند پس فائز شدند به بهشت نعیم و خوشی آن و آن بهتر است از سیم و زر. ای کاش من هم در روز جنگ و کارزار دم شمشیر هندی خود را به کار می بردم ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم.
یا در مقاتل دیگر ذکر شده است که پس از اینکه عبیدالله بن حُر جعفی هنگامی که نزد ابن زیاد رفت از غفلت او استفاده کرد و بر اسب نشست و رفت و ابن زیاد متوجه او شد و گفت: ابن حُر کجاست؟ گفتند: الساعه بیرون رفت. گفت: او را بیاورید. پاسبان ها به دنبال او رفتند و گفتند: نزد امیر بیا. گفت: به او برسانید که من به پای خود نزد او نیایم. سپس بیرون آمد و به خانه احمر بن زیاد طایی رفت و یاران خود را جمع کرد و به قتلگاه شهدای کربلا رفتند و برای آنها استغفار کردند.
ضحاک بن عبدالله مشرقی
ضحاک فرزند عبدالله مشرقی از محدثین و گزارشگران واقعه کربلا در کوفه است در سال ۶۱ هجری قمری در واقعه کربلا، ضحاک و پسر عمویش عمرو بن قیس مشرقی در دهکده قصر بنی مقاتل بر امام وارد شدند. (قصر بنی مقاتل: در این محل قصری بود متعلّق به مقاتل بن حسّان بن ثعلبه که در میان عین التّمر و قطقطانه بود . در نزدیکی قصر ارتفاعی کوتاه و تپّه مانند بوده است که مسجد و بناهای دیگری در اطراف آن بوده و تنها بقایای آنها نگاه رهگذران را به خود می خوانده است. این منزل، منزل بیست و پنجم کاروان امام است. ) امام آنها را به یاری طلبید، عمرو عذرخواهی کرد و گفت: من مردی عیال وار و سالخورده و بدهکار به مردم هستم و اموال مردم نزد من است من باید بروم ولی ضحاک دعوت امام را قبول کرد و گفت: ای پسر پیغمبر به شرط اینکه هرگاه که یاری من دیگر بی نتیجه بود و نفعی نداشت بیعت خود را از من بردارید. امام هم قبول کردند. این چنین ضحاک با قافله ی اهل بیت وارد کربلا شد.
(ضحاک می گوید: من ملازم آن حضرت بودم تا کربلا و شب عاشورا که وقتی شب فرا رسید اصحاب و یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: این شب شما را دربرگرفته، آن را مرکب راهواری گرفته و هر یک از شما دست یکی از خاندان مرا گرفته و در شهرها و بلاد پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را برساند زیرا این مردم مرا می طلبند… تا پایان خطبه و پاسخ های اصحاب و اظهار وفاداری به آن حضرت پس از اعلام وفاداری خاندانش از بنی هاشم و بسیاری از وقایع شب و روز عاشورا را ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت کرده است.)
در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و نماز ظهر را همراه امام به جای آورد او وقتی که دید سپاه بنی امیّه با اسب های خود در یک هدف گیری اسب های اصحاب امام را هدف قرار داده و از پای در می آورند، اسب خودش را در یکی از خیمه ها پنهان کرد و پیاده جنگید. در مقابل امام(ع) ، دو نفراز دشمن را که پیاده می جنگیدند به قتل رساند و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرد که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: خداوند دست تو را قطع نکند و خدا در دفاع از اهل بیت پیغمبرت جزای خیر به تو عطا فرماید. ضحاک زمانی که دید که بیشتر اصحاب به شهادت رسیدند و جز یکی دو نفر باقی نمانده اند، خدمت اباعبدالله آمد و عرض کرد: یابن رسول الله به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود آری، من بیعت خود را از گردن تو برداشتم ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟
ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه ای پنهان کردم و به همین جهت هم بود که پیاده می جنگیدم. سپس از حضرت اجازه گرفت از ادامه ی جنگ منصرف شد و به پشت جنگ برگشت و اسب خود را برداشت و عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد او که مردی شجاع و جنگجو بود سوار بر اسب شد به قلب سپاه بنی امیّه حمله نمود و لشکر دشمن را شکافت و عده ای را به قتل رساند و عده ای را زخمی کرد و از بین آن لشکر عبور کرد تا به شهر و دیار خود برگردد.
پانزده نفر از سپاه بنی امیه او را تعقیب کردند. ضحاک وقتی به دهکده ی «شفیه» رسید و مطمئن شد که این پانزده نفر از سپاه خودشان دور شدند، ایستاد و خواست تا به آنها حمله کند ولی دید چند نفر از آنان مانند ایوب مرح و قیس بن عبدالله صائدی که پسر عم او هستند لذا جنگی نشد و او را رها کردند ضحاک در کوفه حوادث روز عاشورا (ده محرّم) را برای مردم و شیعیان بازگو کرد و نام او و احادیث منقوله از او در کتب تاریخ و مقاتل بسیار دیده می شود.
نتیجه گیری
از خویشتن رستن و رشته ی تعلقات گسستن، شرط نخست رهپویی در مسیر حق است، آن که به هزار رشته ی مرئی و نامرئی خویش را بسته است و اسارت های پیدا و پنهان، زندگیش را در چنبر خویش گرفته، مقصدهای متعالی را زیارت نخواهد کرد.
در هنگام تصمیم های بزرگ دو زنجیره خواستن و داشتن به پای اراده را می بندند و زانوان رفتن را می لرزانند آن که «می خواهد» می تواند تطمیعش کرد و آن که «دارد» می تواند تهدیدش.
شکوه روح های بزرگ در این است که ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شکستن می توانند. نشان این جان های عزیز آن است که نمی خواهند و اگر بخواهند می توانند موج خواسته ها را فرو کوبند تا آزادی و اصالت و ارزش هایشان تباه نشود.
آزمندی و آرزومندی، چه انسان هایی را که از اوج فرو کشیده و چه فاجعه ها و حادثه های تلخی را در حیات انسانی رقم زده است. رهایی از این دو آفت، در حادثه های بزرگ، انسان را آفریدگار عزت و عظمت می سازد. آن که از دست داده ها اندوهناکش نکند و از دست رفتن ها نگرانش، در هیچ حادثه ای خود را نمی بازد و اگر نگاهی توحیدی و فهمی بصیرت مندانه همراه انسان باشد در همه ی این «رفتن ها» و از دست رفتن ها، «خدا» را می بیند و به جای اندوه «تسلیم و رضا» وجودش را پر می کند. درنتیجه نه تنها چیزی از او کاسته نمی شود که این «رفتن ها» را عین یافتن می بیند.
اولین قدم در این وادی این است که دل بسته ی خویش نباشی و جان به رشته های دنیا نبسته باشی. امام برای همسفری جام آماده می خواهد. روح رسته از همه چیز و مگر آخرین و دشوارترین زنجیر تعلّق «جان» نیست؟ چه بزرگ اند آنان که زن و فرزند و زندگی و آرامش را رها نموده و همه را به پای دفاع از حریم حقیقت قربانی می کنند.
ذلّت و زبونی نفس، ره آورد خویشتن ناشناسی، فقدان درک جایگاه خویش و شدّت آزمندی و آرزومندی است وقتی کسی بخواهد یا اسیر داشته هایش باشد برای رسیدن به خواسته ها یا حفظ داشته ها ممکن است ارج و آبروی خویش را به سادگی زیر پا بگذارد و زیستنی ذلیلانه و زبون را پیشه کند، ذلّت نفس، خود زادگاه زشتی ها و تباهی های فراوانی خواهد شد، نفاق و دورویی از حقارت و ذلّت نفس سرچشمه می گیرد. نفاق المرء من ذلٍّ یجدُهُ فی نفسه.
وقتی خودخواربینی و خودتحقیری به قلمرو زندگی انسان قدم می گذارد، خیر و سودمندی از در دیگر می گریزد. به دیگر زبان، انسان خوار و ذلیل، سودمندی و کارآیی خود را از دست می دهد و نه تنها به خیرش امید نیست که وجودش شرانگیز و خطرآفرین خواهد شد.
درک این که اینجا ایستاده ایم و بایسته ترین کار در این لحظه چیست به بینش عمیق و دانش دقیق نیازمند است. گاه لحظه ای غفلت از این مهم، خسران جبران ناپذیری می آورد.
چشمی که از انبوه غبار، دوردست جاده را بنگرد و از غوغای روزگار گوش به صداهای فردا بسپارد، والا و ارجمند و البته کامیاب است. آنچه چنین نگاهی می بخشد تقوای الهی است. آن که همه ی خویش را به خدا بسپارد، خداوند چشمانی برای عبور از ظلمت به وی می بخشد و به زبان قرآن، اگر تقوا باشد، «فرقان» هست و «مخرج» و گریزگاه از تنگناها فراهم.
بصیرت مندان دین شناس و رهپویان آگاه می دانند که در هنگام خطیر تصمیم گیری دمی درنگ، چه فاجعه ها خواهد آفرید. می دانند بهانه، بهای انسان را از وی می ستاند و به پرتگاه ذلّت و خواری وپشیمانی می افکند.
روزگار حسین(ع)، سرشار خودگم کردگان، دنیازدگان و زمان ناشناسان است. مردانی که شرایط و موقعیت اجتماعی را یا نمی شناسند یا معیشت خویش را و دنیای خود را بر «دین» ترجیح می دهند. امام در توصیف شان فرمود: مردم بندگان دنیایند و دین تنها بازیچه ی زبان هایشان؛ دین را تا آن گاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیّا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دین داران اندک می شوند.
به اینجای مطلب که می رسم می بینم در دنیای امروز نیز پس از گذشت این همه سال اکثر ما نیز همانند آنهایی هستیم که امام توصیف شان را می کنند و دین تنها بازیچه ی زبان مان است و آن را تا زمانی خواهان هستیم که با دنیای ما موافق باشد. گاهی اوقات فکر می کنیم که چقدر خوب بود اگر می شد نه با مخالفان بودیم و نه با موافقان، خوب بود اگر می شد در حوادث سکوت می کردیم و فقط تماشاگر بودیم و فوق فوقش تأسف می خوردیم و سر تکان می دادیم و گذشت می کردیم. یا فکر می کنیم خوب بود اگر می شد برای مظلومیت حسین بعد از این همه سال گریه می کردیم و سینه می زدیم و به باقی قضایا کاری نداشتیم. خوب بود وقتی می دیدیم دو جبهه صف کشیده اند ما کنار می ایستادیم و خودمان را قاطی نمی کردیم تا ببینیم عاقبت چه می شود. خوب بود اگر لازم بود مقتل نمی خواندیم و تفکر نمی کردیم و با خودمان مقایسه نمی کردیم. خوب بود اگر می شد خنثی باشیم یا خنثی به نظر بیاییم. حتّی اگر دلمان با حسین(ع) است خوب بود اگر می شد… ولی کربلا یادمان داد که نمی شود.
ولی باز هم فکر می کنم می بینم گاهی کارهای ما واقعاً خنده دار است. ادعا می کنیم که از حسینیان الگو گرفته ایم ولی رفتارمان بیشتر شبیه انسان های بی بصیرت زمان امام حسین(ع) است و به این نتیجه می رسم که اگر امام زمان ما نیز ظهور کند آیا رفتار و اعمال ما نیز همانند این انسان هاست؟!…
فهرست منابع و مآخذ
۱٫ دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده
۲٫ اعیان الشیعه، امام سیدمحسن الامین
۳٫ آینه داران آفتاب، دکتر محمدرضا سنگری
۴٫ قطعه ای از بهشت، علی نجابتی
۵٫ تاریخ طبری
۶٫ نفس المهموم، حاج شیخ عباس قمی، ترجمه: میرزا ابوالحسن شعرانی.
۷٫ تاریخ کامل ابن اثیر، عزالدین ابن اثیر، ترجمه: دکتر سیدحسن روحانی
۸٫ دانشنامه امام حسین(ع)، محمدی ری شهری، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
۹٫ انساب الاشراف
۱۰٫ سایت ظهور
۱۱٫ سایت راسخون

به نقل از سایت : موسسه فرهنگی هنری عاشورا -دزفول http://roozedahom.com/11346.php

ملتمس دعا  اللهم عجل لولیک الفرج والنصر

 


تعداد بازدید از این مطلب: 549
موضوعات مرتبط: محرم و عاشورا , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ خودتان خوش آمدید لطفا با نظرات خود ، ما را از راهنمائیهای خود بهره مند سازید.متشکرم


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود