استاد شهید مطهری ( روز معلم )

آمار مطالب

کل مطالب : 182
کل نظرات : 1

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


** ** ***** *****
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمود جلیلی مرودشتی
تاریخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391
نظرات

مطهرى پاره تن امام (6)

اى روح مطهر!..

اكنون، در اين زمان سراسر نياز، كوير تشنه و عطشناك انديشه‏هاى‏جستجوگر اين نسل، بيش از همه وقت انتظار تو را مى‏كشد و در عصرهجوم «بودن‏» هاى كاذب و وجودهاى مصنوعى، «نبود» تو را غمگنانه‏مى‏سرايد و بر بام دلش، آواى اندوه، سر مى‏دهد.

اكنون، جوانه‏هاى رسته از شاخه‏هاى زمان پس از انقلاب، جوياتر ازپيش، چشم اميد به بارش انديشه‏هاى تو دوخته است تا همچون هميشه،سرزمين بكر افكار را برويانى و ساقه‏هاى خشكيده و قحطى زده را به برگ‏و بار بنشانى.

اى روشنايى خورشيد!..

چه مى‏شد كه ديگر بار، انفجار فجرى مى‏شد و تابش سحرى از دامان‏فلق؟... چه مى‏شد كه نسل شب زده ما، طلوع دانش اصيل تو را بر افق‏افكار خويش به تماشا مى‏نشست واسلام را از زبان تو مى‏نوشيد؟ كه زبان‏تو مجراى معارف زلال و شيرين مكتب بود.

اى باغبان بيدار و تيز بين!..

باغ انديشه‏هاى نسل ما، پر از نيلوفر سؤال است. چه مى‏شد كه‏دستهاى مهربان و صميمى تو علف هرزه‏هاى شبهه‏ها و اشكالات رامى‏چيد; و ساقه‏هاى ترد ذهن ما را آبيارى مى‏كرد و گلبوته‏هاى شناخت مارا مى‏شكوفاند؟!

شكسته و بريده باد، دست «فرقان‏»، كه با تبر ترور، بيرحمانه قامت‏استوار و تنومند تو را به خاك افكند و با سرب مذاب، مغز تو را كه عصاره‏عمرى تلاش و تجربه و آموختن و اندوختن بود، نشانه گرفت و قلب تو را كه‏براى اسلام مى‏تپيد از كار انداخت.

مطهرى عزيز!..

آنان كه از نزديك با تو نشست و برخاست داشته‏اند و شور و شيدايى تورا در راه معرفت و مكتب ديده‏اند، لقب «عاشق‏» رابر تو زيبنده مى‏بينند وبه عشق تو به جمال برتر و كمال والا، شهادت مى‏دهند..

اى خلوص زندگى! مطهرى عزيز!..

عرضه اسلام ناب به اين نسل مشتاق، حاصل عمر تو بود و تو خود،حاصل عمر امام. آنچنان كه تو را فرزند عزيز خطاب كرد و در سوگت‏نشست و غمگنانه و دردمندانه، در واره‏هاى اشگ بر چهره‏اش غلتيد.

آه... اى چراغ بيدارى!

اى دو چشم فروزان، كه در محله كوران و در انبوه ديده‏هاى كور سو، به‏ديدبانى خط ايمان ايستادى و نگهبانى برج شرف و شريعت را گردن‏نهادى و به مرزبانى دين پرداختى و در سنگر بيان، براى هر يورشى ازسوى اجانب، پاسخى دندان شكن داشتى و هر نفوذى را به پايگاه عقايدمى‏بستى و هر هجومى را به كشور معارف وحى، با سلاح قلم و با گلوله كلمه‏جواب مى‏دادى و با «حضور مسلحانه‏» در هر صحنه‏اى كه دشمن به تاخت‏و تاز و دروغ و جعل و تحريف و افساد مى‏پرداخت، نقابها را از چهره‏ها كنارمى‏زدى و انديشه‏هاى شيطانى را از پشت صورتكها بيرون مى‏كشيدى وطشت رسوايى‏شان را بر زمين مى‏انداختى.

تو، نقشه‏هاى نهان را كه دست‏شرك جديد.

به دستيارى بى مزد خائنان منافق.

براى ملت ما مى‏كشيد، مى‏ديدى.

تو «خط سوم‏» نامرئى كتاب «غسق‏» را.

به تيز هوشى مخصوص خويش، مى‏خواندى..

استاد شهيد!..

وقتى كه زبان به سخن مى‏گشودى، عناصر ماركسيست و چپ زده وشرق گرا، و خود باختگان بى ريشه و غرب باور، كه افكار وارداتى و پوسيده‏خود را در خروش انديشه‏هاى ژرف و اصيل اسلامى تو ورشكسته‏مى‏ديدند، و فلسفه‏هاى منجمد و يخ زده خويش را در گرماى «اصول‏فلسفه‏» تو، آب شده مى‏يافتند، چاره‏اى جز جبهه‏گيرى خصمانه نداشتند وسايه‏ات را نيز با تير مى‏زدند.

مرعوبان واشنگتن، مجذوبان مسكو، و مفتونان فرانسه، آنانكه به‏چشم و گوششان «عينك روسى‏» و «سمعك آمريكايى‏» زده بودند،دشمنت‏بودند، چرا كه تو، با دستى پر از معارف قرآن و اهل بيت‏عليهم السلام به‏جنگ تفسير مادى مذهب مى‏رفتى و «ماترياليسم منافق‏» را كه پشت‏نقاب تفسير قرآن، چهره پنهان كرده بودى،رسوا مى‏ساختى (7) و خود، شهيدايمان شدى و كشته حقيقت!..

مگر تو خود نگفتى كه: «اگر قرار است من زندگى خود را در راه‏جلوگيرى از انحراف در اسلام از دست‏بدهم، بگذار چنين باشد، كه اين‏بهترين شيوه مردن است‏»؟ تو گفتى... وامام هم، كه تو را فرزند عزيز و پاره‏تن خويش دانست، مهر تاييد بر آن زد و گفت:

«شخصى كه عمر شريف و ارزنده خود رادر راه اهداف مقدس اسلام،صرف كرد و با كجرويها و انحرافات، مبارزه سرسختانه كرد...».

آرى... اى شهيد عاشق!

وقتى كه دشمنان حق، در ميدان فكر، تو را حريف نبودند، منطق را برزمين نهادند و اسلحه را برداشتند و به جنگ تو آمدند.

آن هم، نه در روز روشن، كه در سياهى شب! نه با منطق و سخن، كه باگلوله و آتش،

نه روياروى و جوانمردانه، كه از پشت‏سر... و بى خبر!

آه... اى آبرو بخش قلم!

اى قصه گوى پير برنادل! كه بر ساحل تاريخ اسلام و سيره پيامبر وامامان نشسته بودى و برايمان از آن دريا، مرجانهاى درشت و صدفهاى‏گرانبها ارمغان مى‏آوردى.

ديگر چه كسى براى ما «داستان راستان‏» خواهد گفت؟ (8) و كدام زبان‏گويا، ما را در پرتو «جاذبه على‏» گرما خواهد بخشيد؟

اى دست نوازشگر و پر بار! بعد از تو كدام باغبان صميمى، دستمان راگرفته و مشام جانمان را با «سيرى در نهج البلاغه‏» به بوييدن معارف‏علوى معطر خواهد ساخت؟ و كدام معلم، نكات سازنده‏اى از «سيره نبوى‏»را در مزرع جانمان خواهد كاشت؟

آه... اى معلم اسلام! وقتى ديدگان ما به «جهان بينى توحيدى‏» توافتاد و دريچه «انسان و ايمان‏» را به رويمان گشودى و چهره «انسان درقرآن‏» را به ما نماياندى، از «وحى و نبوت‏» تو توشه‏ها برگرفتيم و باسنتهاى «جامعه و تاريخ‏» آشنا شديم و با «شناخت‏» تو معارف را شناختيم‏و پروازكنان به سوى «زندگى جاويد» شتافتيم تا شايد دوستى «پيامبرامى‏» را فراهم آوريم و پيوند «ولاء ها و ولايتها» را استوار سازيم.

در عصرى كه زنان ما را از درون پوك مى‏كردند و به پوچى مى‏كشاندند،براى دفاع از اين قشر بى دفاع جامعه، «نظام حقوق زن...» را مطرح‏ساختى و براى مبارزه با بيمارى برهنگى و مسخ زن، كه ملعبه‏حرمسراهاى جديد تمدن وحشى شده بود، «مساله حجاب‏» را بعنوان‏ارزشى و اصالتى براى زن بيان كردى تا اساس جامعه استوار بماند و پيوندخانواده‏ها از هم نگسلد و حرمت‏خواهرانمان بعنوان يك انسان، محفوظبماند.

مطهرى شهيد!..

بعنوان يك انسان متعهد، به «انسان و سرنوشت‏» مى‏انديشيدى وبعنوان يك عالم شيعى مسؤول و آگاه، يك لحظه از سرنوشت جامعه غافل‏نبودى. در همان زمان كه براى كاشتن بذر ايمان در ذهن نسل پوياى‏گريزان از مذهب، «علل گرايش به ماديگرى‏» را بر مى‏شمردى، با«گفتارهاى معنوى‏» ات روح معنويت و تقوا و عرفان را در ما مى‏دميدى وبراى ياد آورى گذشته پر شكوه فرهنگ و تمدن ما، «خدمات متقابل‏اسلام و ايران‏» را يكايك بازگو مى‏كردى.

با تحليل‏هاى دقيقت، احياى تفكر اسلامى را در نظر داشتى و نسل‏جوان تشنه ما را با «علوم اسلامى‏» آشنا مى‏كردى و منطق و فلسفه وحكمت و كلام و عرفان و فقه و اصول را در قالبى استوار و بيانى رسا به‏جويندگان علوم دين مى‏آموختى و در كنار آن، بخاطر دميدن روح حركت وشور انقلاب در امت مايوس و وازده و سرخورده اسلامى، «نهضتهاى‏اسلامى صد ساله اخير» را برايمان تبيين و تحليل مى‏كردى تا امت‏مسلمان بپا خاسته و «انقلاب اسلامى‏» را پى ريزى كنند و زمينه‏ساز «قيام‏و انقلاب مهدى‏» گردند و از «شهيد» دادن نهراسند.

آرى... استاد عزيز! اينك چندى است كه از شهادتت مى‏گذرد.

تو با حضور خود، همه جا را پر كرده‏اى و در ميان ما و در قلب تاريخ،زنده‏اى.

گرچه رفتن نابهنگام تو، آوارى از غم، بر سرمان ريخت و دست نيازمان‏را همچنان در راه طلب، گشوده نگاه داشت، اما... شايد شهادت تو نيز از آن‏الطاف خفيه الهى بود، تا به جويندگان اسلام، حركتى بخشد، و بكوشند، تااين خلا را پر كنند.

شور آفرينى و حركت زايى و آگاهى بخشى شهادت تو، به جاى خود.ولى... خوارج اين عصر، و نهروانيان اين انقلاب و مارقين جمهورى‏اسلامى، بخصوص گروه «فرقان‏» كه آن سرو بلند را فرو شكسته و فراركردند و آن خورشيد تابنده را به غروب نشاندند و خود غايب شدند، اى‏كاش، وحشت، امانشان مى‏داد، تا لحظه‏اى بايستند و در جارى خون تو،جريان ايمان را در اندام جامعه ببينند و در افتادن تو، برخاستن خلقى راتماشا كنند و در سرخى خونت، سر سبزى اسلام را بنگرند، و در خاموشى‏تو، خروش امتى مصمم و خشمگين را بشنوند، كه همه، يك دهان شده‏بودند و فرياد مى‏زدند:

«معلم شهيدم!... راهت ادامه دارد.». قم - ارديبهشت 1359 ش  . ( به نقل از از ساحل به دریا ، محدثی ،جواد).

 

 شكسته و بريده باد، دست «فرقان»، كه با تبر ترور، بيرحمانه قامت استوار و تنومند تو را به خاك افكند و با سرب مذاب، مغز تو را كه عصاره عمرى تلاش و تجربه و آموختن و اندوختن بود، نشانه گرفت و قلب تو را كه براى اسلام مى‏تپيد از كار انداخت.
وقتى كه دشمنان حق، در ميدان فكر، تو را حريف نبودند، منطق را بر زمين نهادند و اسلحه را برداشتند و به جنگ تو آمدند. آن هم، نه در روز روشن، كه در سياهى شب! نه با منطق و سخن، كه با گلوله و آتش، نه روياروى و جوانمردانه، كه از پشت سر ... و بى‏خبر!
تو با حضور خود، همه جا را پر كرده‏اى و در ميان ما و در قلب تاريخ، زنده هستى.
گرچه رفتن نابهنگام تو، آوارى از غم، بر سرمان ريخت، و دست نيازمان را همچنان در راه طلب، گشوده نگاه داشت، امّا ... شايد شهادت تو نيز از آن الطاف خفيّه الهى بود، تا به جويندگان اسلام، حركتى بخشد و بكوشند، تا اين خلأ را پركند.
چه شدّتها به جان خريده شد، تا قلمها در دست «مطهّرى» قرار گيرد و با طهارتى از جان برخاسته، به «تطهير» انديشه‏ها بپردازد و افكار «طاهره» را بر لوح دلها بنگارد.
چه خوب است كه «قلم» در دست مطهرى‏ها باشد، و منبرها، در اختيار خطابه‏هاى استاد شهيد، و كلاسها، پر از شاگردان او، و كاغذها، پذيراى كلمات آن معلّم.

نقل از : قطعات ، محدثی ، جواد

اللهم عجل لولیک الفرج والنصر



تعداد بازدید از این مطلب: 424
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ خودتان خوش آمدید لطفا با نظرات خود ، ما را از راهنمائیهای خود بهره مند سازید.متشکرم


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود