اكنون، در اين زمان سراسر نياز، كوير تشنه و عطشناك انديشههاىجستجوگر اين نسل، بيش از همه وقت انتظار تو را مىكشد و در عصرهجوم «بودن» هاى كاذب و وجودهاى مصنوعى، «نبود» تو را غمگنانهمىسرايد و بر بام دلش، آواى اندوه، سر مىدهد.
اكنون، جوانههاى رسته از شاخههاى زمان پس از انقلاب، جوياتر ازپيش، چشم اميد به بارش انديشههاى تو دوخته است تا همچون هميشه،سرزمين بكر افكار را برويانى و ساقههاى خشكيده و قحطى زده را به برگو بار بنشانى.
اى روشنايى خورشيد!..
چه مىشد كه ديگر بار، انفجار فجرى مىشد و تابش سحرى از دامانفلق؟... چه مىشد كه نسل شب زده ما، طلوع دانش اصيل تو را بر افقافكار خويش به تماشا مىنشست واسلام را از زبان تو مىنوشيد؟ كه زبانتو مجراى معارف زلال و شيرين مكتب بود.
اى باغبان بيدار و تيز بين!..
باغ انديشههاى نسل ما، پر از نيلوفر سؤال است. چه مىشد كهدستهاى مهربان و صميمى تو علف هرزههاى شبههها و اشكالات رامىچيد; و ساقههاى ترد ذهن ما را آبيارى مىكرد و گلبوتههاى شناخت مارا مىشكوفاند؟!
شكسته و بريده باد، دست «فرقان»، كه با تبر ترور، بيرحمانه قامتاستوار و تنومند تو را به خاك افكند و با سرب مذاب، مغز تو را كه عصارهعمرى تلاش و تجربه و آموختن و اندوختن بود، نشانه گرفت و قلب تو را كهبراى اسلام مىتپيد از كار انداخت.
مطهرى عزيز!..
آنان كه از نزديك با تو نشست و برخاست داشتهاند و شور و شيدايى تورا در راه معرفت و مكتب ديدهاند، لقب «عاشق» رابر تو زيبنده مىبينند وبه عشق تو به جمال برتر و كمال والا، شهادت مىدهند..
اى خلوص زندگى! مطهرى عزيز!..
عرضه اسلام ناب به اين نسل مشتاق، حاصل عمر تو بود و تو خود،حاصل عمر امام. آنچنان كه تو را فرزند عزيز خطاب كرد و در سوگتنشست و غمگنانه و دردمندانه، در وارههاى اشگ بر چهرهاش غلتيد.
آه... اى چراغ بيدارى!
اى دو چشم فروزان، كه در محله كوران و در انبوه ديدههاى كور سو، بهديدبانى خط ايمان ايستادى و نگهبانى برج شرف و شريعت را گردننهادى و به مرزبانى دين پرداختى و در سنگر بيان، براى هر يورشى ازسوى اجانب، پاسخى دندان شكن داشتى و هر نفوذى را به پايگاه عقايدمىبستى و هر هجومى را به كشور معارف وحى، با سلاح قلم و با گلوله كلمهجواب مىدادى و با «حضور مسلحانه» در هر صحنهاى كه دشمن به تاختو تاز و دروغ و جعل و تحريف و افساد مىپرداخت، نقابها را از چهرهها كنارمىزدى و انديشههاى شيطانى را از پشت صورتكها بيرون مىكشيدى وطشت رسوايىشان را بر زمين مىانداختى.
تو، نقشههاى نهان را كه دستشرك جديد.
به دستيارى بى مزد خائنان منافق.
براى ملت ما مىكشيد، مىديدى.
تو «خط سوم» نامرئى كتاب «غسق» را.
به تيز هوشى مخصوص خويش، مىخواندى..
استاد شهيد!..
وقتى كه زبان به سخن مىگشودى، عناصر ماركسيست و چپ زده وشرق گرا، و خود باختگان بى ريشه و غرب باور، كه افكار وارداتى و پوسيدهخود را در خروش انديشههاى ژرف و اصيل اسلامى تو ورشكستهمىديدند، و فلسفههاى منجمد و يخ زده خويش را در گرماى «اصولفلسفه» تو، آب شده مىيافتند، چارهاى جز جبههگيرى خصمانه نداشتند وسايهات را نيز با تير مىزدند.
مرعوبان واشنگتن، مجذوبان مسكو، و مفتونان فرانسه، آنانكه بهچشم و گوششان «عينك روسى» و «سمعك آمريكايى» زده بودند،دشمنتبودند، چرا كه تو، با دستى پر از معارف قرآن و اهل بيتعليهم السلام بهجنگ تفسير مادى مذهب مىرفتى و «ماترياليسم منافق» را كه پشتنقاب تفسير قرآن، چهره پنهان كرده بودى،رسوا مىساختى (7) و خود، شهيدايمان شدى و كشته حقيقت!..
مگر تو خود نگفتى كه: «اگر قرار است من زندگى خود را در راهجلوگيرى از انحراف در اسلام از دستبدهم، بگذار چنين باشد، كه اينبهترين شيوه مردن است»؟ تو گفتى... وامام هم، كه تو را فرزند عزيز و پارهتن خويش دانست، مهر تاييد بر آن زد و گفت:
«شخصى كه عمر شريف و ارزنده خود رادر راه اهداف مقدس اسلام،صرف كرد و با كجرويها و انحرافات، مبارزه سرسختانه كرد...».
آرى... اى شهيد عاشق!
وقتى كه دشمنان حق، در ميدان فكر، تو را حريف نبودند، منطق را برزمين نهادند و اسلحه را برداشتند و به جنگ تو آمدند.
آن هم، نه در روز روشن، كه در سياهى شب! نه با منطق و سخن، كه باگلوله و آتش،
نه روياروى و جوانمردانه، كه از پشتسر... و بى خبر!
آه... اى آبرو بخش قلم!
اى قصه گوى پير برنادل! كه بر ساحل تاريخ اسلام و سيره پيامبر وامامان نشسته بودى و برايمان از آن دريا، مرجانهاى درشت و صدفهاىگرانبها ارمغان مىآوردى.
ديگر چه كسى براى ما «داستان راستان» خواهد گفت؟ (8) و كدام زبانگويا، ما را در پرتو «جاذبه على» گرما خواهد بخشيد؟
اى دست نوازشگر و پر بار! بعد از تو كدام باغبان صميمى، دستمان راگرفته و مشام جانمان را با «سيرى در نهج البلاغه» به بوييدن معارفعلوى معطر خواهد ساخت؟ و كدام معلم، نكات سازندهاى از «سيره نبوى»را در مزرع جانمان خواهد كاشت؟
آه... اى معلم اسلام! وقتى ديدگان ما به «جهان بينى توحيدى» توافتاد و دريچه «انسان و ايمان» را به رويمان گشودى و چهره «انسان درقرآن» را به ما نماياندى، از «وحى و نبوت» تو توشهها برگرفتيم و باسنتهاى «جامعه و تاريخ» آشنا شديم و با «شناخت» تو معارف را شناختيمو پروازكنان به سوى «زندگى جاويد» شتافتيم تا شايد دوستى «پيامبرامى» را فراهم آوريم و پيوند «ولاء ها و ولايتها» را استوار سازيم.
در عصرى كه زنان ما را از درون پوك مىكردند و به پوچى مىكشاندند،براى دفاع از اين قشر بى دفاع جامعه، «نظام حقوق زن...» را مطرحساختى و براى مبارزه با بيمارى برهنگى و مسخ زن، كه ملعبهحرمسراهاى جديد تمدن وحشى شده بود، «مساله حجاب» را بعنوانارزشى و اصالتى براى زن بيان كردى تا اساس جامعه استوار بماند و پيوندخانوادهها از هم نگسلد و حرمتخواهرانمان بعنوان يك انسان، محفوظبماند.
مطهرى شهيد!..
بعنوان يك انسان متعهد، به «انسان و سرنوشت» مىانديشيدى وبعنوان يك عالم شيعى مسؤول و آگاه، يك لحظه از سرنوشت جامعه غافلنبودى. در همان زمان كه براى كاشتن بذر ايمان در ذهن نسل پوياىگريزان از مذهب، «علل گرايش به ماديگرى» را بر مىشمردى، با«گفتارهاى معنوى» ات روح معنويت و تقوا و عرفان را در ما مىدميدى وبراى ياد آورى گذشته پر شكوه فرهنگ و تمدن ما، «خدمات متقابلاسلام و ايران» را يكايك بازگو مىكردى.
با تحليلهاى دقيقت، احياى تفكر اسلامى را در نظر داشتى و نسلجوان تشنه ما را با «علوم اسلامى» آشنا مىكردى و منطق و فلسفه وحكمت و كلام و عرفان و فقه و اصول را در قالبى استوار و بيانى رسا بهجويندگان علوم دين مىآموختى و در كنار آن، بخاطر دميدن روح حركت وشور انقلاب در امت مايوس و وازده و سرخورده اسلامى، «نهضتهاىاسلامى صد ساله اخير» را برايمان تبيين و تحليل مىكردى تا امتمسلمان بپا خاسته و «انقلاب اسلامى» را پى ريزى كنند و زمينهساز «قيامو انقلاب مهدى» گردند و از «شهيد» دادن نهراسند.
آرى... استاد عزيز! اينك چندى است كه از شهادتت مىگذرد.
تو با حضور خود، همه جا را پر كردهاى و در ميان ما و در قلب تاريخ،زندهاى.
گرچه رفتن نابهنگام تو، آوارى از غم، بر سرمان ريخت و دست نيازمانرا همچنان در راه طلب، گشوده نگاه داشت، اما... شايد شهادت تو نيز از آنالطاف خفيه الهى بود، تا به جويندگان اسلام، حركتى بخشد، و بكوشند، تااين خلا را پر كنند.
شور آفرينى و حركت زايى و آگاهى بخشى شهادت تو، به جاى خود.ولى... خوارج اين عصر، و نهروانيان اين انقلاب و مارقين جمهورىاسلامى، بخصوص گروه «فرقان» كه آن سرو بلند را فرو شكسته و فراركردند و آن خورشيد تابنده را به غروب نشاندند و خود غايب شدند، اىكاش، وحشت، امانشان مىداد، تا لحظهاى بايستند و در جارى خون تو،جريان ايمان را در اندام جامعه ببينند و در افتادن تو، برخاستن خلقى راتماشا كنند و در سرخى خونت، سر سبزى اسلام را بنگرند، و در خاموشىتو، خروش امتى مصمم و خشمگين را بشنوند، كه همه، يك دهان شدهبودند و فرياد مىزدند:
«معلم شهيدم!... راهت ادامه دارد.». قم - ارديبهشت 1359 ش. ( به نقل از از ساحل به دریا ، محدثی ،جواد).
شكسته و بريده باد، دست «فرقان»، كه با تبر ترور، بيرحمانه قامت استوار و تنومند تو را به خاك افكند و با سرب مذاب، مغز تو را كه عصاره عمرى تلاش و تجربه و آموختن و اندوختن بود، نشانه گرفت و قلب تو را كه براى اسلام مىتپيد از كار انداخت. وقتى كه دشمنان حق، در ميدان فكر، تو را حريف نبودند، منطق را بر زمين نهادند و اسلحه را برداشتند و به جنگ تو آمدند. آن هم، نه در روز روشن، كه در سياهى شب! نه با منطق و سخن، كه با گلوله و آتش، نه روياروى و جوانمردانه، كه از پشت سر ... و بىخبر! تو با حضور خود، همه جا را پر كردهاى و در ميان ما و در قلب تاريخ، زنده هستى. گرچه رفتن نابهنگام تو، آوارى از غم، بر سرمان ريخت، و دست نيازمان را همچنان در راه طلب، گشوده نگاه داشت، امّا ... شايد شهادت تو نيز از آن الطاف خفيّه الهى بود، تا به جويندگان اسلام، حركتى بخشد و بكوشند، تا اين خلأ را پركند. چه شدّتها به جان خريده شد، تا قلمها در دست «مطهّرى» قرار گيرد و با طهارتى از جان برخاسته، به «تطهير» انديشهها بپردازد و افكار «طاهره» را بر لوح دلها بنگارد. چه خوب است كه «قلم» در دست مطهرىها باشد، و منبرها، در اختيار خطابههاى استاد شهيد، و كلاسها، پر از شاگردان او، و كاغذها، پذيراى كلمات آن معلّم.